بدرقه
شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۲۴ ب.ظ
پشت سر تو آسمان هم آب میریزد
با دستهایی سرد و با پیمانهای از ابر
سدها شکسته، رود از پیراهنش بیرون
دریا هم آمد بدرقه، بیطاقت و بیصبر
از رفتنت با این شتاب و اخم معلوم است
برگشتنت ساعت ندارد،پس چه اصراریست،
با وعده ی توخالیات حکم نمک باشی
زخم نبودت قدر کافی مهلک و کاریست
از زیر قرآن رد شدی، لاحول خواندم تا
هولو ولایم را به آرامش بدل کردم
این مشکل پیچیده را- دور از تو بودن را-
در عمق دریای دو چشمم سخت حل کردم
در سینه پیچیده هوای رفتنت، تنگ است
راه نفسهایم، تو را کم دارم از حالا
این بغض دارد کار دستم میدهد کم کم
بی تو ستون لحظهها! آوارم از حالا
با دستهایی سرد و با پیمانهای از ابر
سدها شکسته، رود از پیراهنش بیرون
دریا هم آمد بدرقه، بیطاقت و بیصبر
از رفتنت با این شتاب و اخم معلوم است
برگشتنت ساعت ندارد،پس چه اصراریست،
با وعده ی توخالیات حکم نمک باشی
زخم نبودت قدر کافی مهلک و کاریست
از زیر قرآن رد شدی، لاحول خواندم تا
هولو ولایم را به آرامش بدل کردم
این مشکل پیچیده را- دور از تو بودن را-
در عمق دریای دو چشمم سخت حل کردم
در سینه پیچیده هوای رفتنت، تنگ است
راه نفسهایم، تو را کم دارم از حالا
این بغض دارد کار دستم میدهد کم کم
بی تو ستون لحظهها! آوارم از حالا
نمیدانم چرا در هیچ یک از ابیات نشانه ای از غم و اندوه نبود .
شاید من خوب نخواندم ،
شاید هم چون لاحول ولا خواندید آرامش بخش شد .
ولی باور کنید ابیات واقعا زیبا بودند و هر بیت به زیبای در ذهن قابل تصویر بود .
موید باشید