رودی از زندگی پشت سرش دل کند و
هستیاش را به دل آبی و گرم تو سپرد
خواست از کوچهی دریا به خودش برگردد
دم برگشت به بنبست دو چشمان تو خورد
لحظههایش به نفسهات گره میخورد و
قطره قطره به شب و روز تو عادت میکرد
سهم دنیای تو کم بود از آرامش و او
به همین سهم کمش داشت قناعت میکرد
------ ------ ------
هیچ کس فکر نمیکرد که بین من و تو
با چنین سابقه امکان جدایی باشد
و کسی فکر نمیکرد که بیتابی تو
حاصل عشق نه، حس گذرایی باشد
هستیام در همهی زندگیات حل شده بود
من به تو، من به دلم، من به خودم بد کردم
تازگی آگهی گمشدهها را دیدی؟
بعدِ چشمان تو دنبال خودم میگردم
زندگی بی تو حبابیست پر از تنهایی
یک نفر کاش به این درد تلنگر بزند
سردم، آنقدر زمستان که محال است کسی
در دل یخ زدهام بعد تو چادر بزند