تمام زندگیام روی هم تلنبار است
شبیه ریزش یک ساعت شنی شدهام
و لحظه لحظه به آخر رسیده رود دلم
پس از عبور تو مرداب ساکنی شدهام
از اشتیاق و هیاهو رسیدهام به سکون
دلم برای کمی اضطراب لک زده است
دروغ بوده کنارت تمام دلخوشیام
دلم برای دروغ و سراب لک زده است
خیال کردم از اینجای قصه با منی و
ستارهای به شب تیرهام اضافه شده
تو از قبیلهی نوری و زیر چادر من
نگاه روشنت از تیرگی کلافه شده
بنای باورم از تو نشست کرده ولی
مواظبم کسی از این خرابه رد نشود
جنازهی دل من مانده زیر این همه درد
خدا کند سر این قصه با تو بد نشود
کنار میکشم آخر به نفع خندهی تو
رسیده زندگیام به شمارش معکوس
کنار میکشم از طعم بکر رویایت
پناه میبرم از تو به تلخی کابوس