شاید دلت را باختی یک جورِ ناممکن
قلبت به عقلت داد یک دستورِ ناممکن
آنجا که هستی قلب تو از دسترس دورست
جایی شبیه نقطههای کورِ ناممکن
شاید گرفتم از تو و از چشمهای تو
حق ورودم را به آن محصورِ ناممکن
یک پنجره احساس کاری می کند از من
چیزی بفهمی غیر از آن منظورِ ناممکن
صیاد اگر امیدوارِ روزیاش باشد
ماهی دچارش میشود در تورِ ناممکن
بی تو بمانم این غزل را دفن خواهم کرد
دور از شعاع باورم، در گورِ ناممکن