زمانه تو
شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۳:۰۴ ب.ظ
نفس کشیدی و در کوچهمان خزیده بهشت
نگاه کردی و باران گرفته دور و برم
چه اتفاق عجیبی که بعد از این همه وقت
به چشمهای تو افتاده تازگی گذرم
به عطر گام تو تن میدهد حیاط دلم
تو هم شبیه من از انزوا جدا شدهای
تو پشت پنجرهام یاس خنده میکاری
چه زود با همهی خانه آشنا شدهای
در آستانهی آغوشت ایستادهام و
به فکر گم شدنم در حوالی تن تو
پریده رنگ غم از آن زمان که آمدهای
زمین نمیخورم از لحظهی رسیدن تو
پریده از سر دنیای خشک و کوچک من
دوباره خواب زمستانه در زمانهی تو
به دستهای تو تکیه کرده ساقهی من
شکوفه کرده نهالت کنار شانهی تو
سحر دوباره خودش را به شیشه میکوبد
و زخم بال غروبم شبانه چاره شده
بهار رفته خرید شکوفههای جدید
و ساک پر شدهاش بین راه پاره شده
قلمتان سبز بانــــــو..