ویرانی
از من جدا
شد برگهای کوچک و زردم
خالی شد از گنجشکهایم شانهی سردم
من که خودم پاییز بودم، آمدی، هر روز
با طعنهی برف زمستان تو سر کردم
با شوق تو از پیله دل کندم، به امیدت
پیراهن تنهایی خود را درآوردم
پروانهای آواره ماندم، خام و نو پرواز
حالا کنارت بیشتر آمادهی دردم
قبلا نسیم خوب و آرام سحر بودم
حالا شبیه بادهای تند شبگردم
هر شهر، ویران شد سر راه من از وقتی
دنبال کنج سرپناهی امن میگردم
با این خرابیها که دنبال خودم دارم
شهر تو هم یک روز آخر میکند طردم
نسیم خدایی ست
انشالله هیچ وقت رنگ ناراحتی وتنهایی به خودت نبینی